پوشانده است ابر کبودی مدینه را

برلب نمانده شوق سرودی مدینه را

قندیل ماه رنگ پرید ه است تاگرفت

گرد عزای یاس کبودی مدینه را

ای ماه خسته!مرثیه ای سازکرده ای؟

ای ابربغض!عقده گشودی مدینه را؟!

یک عرش ازستاره ببین گریه می کنند

درپردۀ فرازوفرودی مدینه را

زخم شناسنامۀ تاریخ مافدک!

آیینۀ بهار کبودی مدینه را!!

دنیا بدون فاطمه،تاریک،سوت وکور

فرقی نداشت بودو نبودی مدینه را

اندازۀ تمام جهان نور هدیه داد

یک جانماز وعطرسجودی مدینه را

بر گنبد بقیع دلم آشیان گرفت

با قاصدک نوشت درودی مدینه را

این کفتر ضریح درنیم سوخته است

لب تشنۀ دوقطره شهودی مدینه را

آتش گرفت اگر چه دری کرد شعله ور

دست پلید،دست یهودی مدینه را

بایک اشاره صاعقه می ریخت آسمان

تشباد قهر عادوثمودی مدینه را

لب وانکرده غیر دعای قبیله را

نفرین کجا؟ که فاطمه بودی مدینه را

آیینه نیستم که بچینم گل حضور

یک استغاثه،اذن ورودی مدینه را

خاکم به سرکه قافیه اندیش ماند ه ام

خالی است جای سنگ صبوری مدینه را