پَر ِ قنداقه ات مسیحا شد
یار گهواره ی تو موسا شد
خوش به حالت که بر دو چشم ِحسین
اولین بار چشم تو وا شد
عطر گیسوت تا بهشت آمد
یوسف عاشق شد و زلیخا شد
جبرئیل از حضور تو سرمست
با اذان علیِّ اعلا شد
رویت عباس با ادب بوسید
و حسن غرق در تماشا شد
گره ی کور داشتیم اما
از دعای صحیفه ات وا شد

دل ما شهر عشق آباد است
عشق هم خانه زاد سجاد است

با تو همسایه ی خدا هستیم
سر سجاده ی دعا هستیم
بچه های محله ی عشقیم
ما همه اهل روستا هستیم
روستای شما بهشت است و
روی بال فرشته ها هستیم
مادر تو ست مادر این خاک
همه ذریّه ی شما هستیم
ما در این سرزمین پهناور
از شماییم و کیمیا هستیم
شکر در سرزمین مادریت
سالها زائر رضا هستیم

شکر ِارباب از همین ایلیم
حضرت عشق با تو فامیلیم

مادر تو عروس آل عباست
شاه بانوی کشور زهراست
نذرشان کرده ایم و میبینیم
با تو حاجات ما همیشه رواست
به بقیعت قسم که میسازیم
حرمت را که کعبه ی دلهاست
حرمت را شبیه صحن رضا
با دو گلدسته ای که تا به خداست
گنبد و طاق و حوض و فوّاره
چار ایوان که غرق آب طلاست
صحن هایی که لب به لب زائر
با ضریحی که گِرد آن غوغاست

ما ابوحمزه ایم ، اَدِّبنی
یا الهی و لا تُعدِّبنی

روزگاری رسید و جانت سوخت
روی این خاک آسمانت سوخت
روزگاری رسید و در پیشت
خیمه ات ، بام و آشیانت سوخت
چشم تو دید در دلِ گودال
صحنه ای را و استخوانت سوخت
خواستی تا بخیزی اما حیف
نشد و پای ناتوانت سوخت
خیمه ی شعله ور سرت افتاد
سر و دستان و گیسوانت سوخت

زنده ماندی میان آتش و دود
این هم از لطفهای زینب بود