نیمه شب بود و هوای فاطمیه که دلم دست به سینه پر زنان رفت مدینه که سلامی بدهد عرض ارادت به همان مادر مظلومه که زخمیست ز کینه، که سرت باد سلامت، تویی اسوه ایثار و شهامت و منم خاک کف پای غلامت و دلم سخت به دنبال مزارت که نشیند به کنارت و سراپاش نثارت و سر خویش بریزیم غبارت و نبینیم که پرپر شده گلهای بهارت...

پشت دیوار نشستم و از این غصه شکستم به سرم ناله مولا، به دلم نغمه زهرا، که دلم دید دو گلدسته والا و من غرق تماشا که عجب صحن و سرایی و چه ایوان طلایی و عجب قبله نمایی، چه خوش حال و هوایی، که یکی گفت: "که این قبه مگر خلد برین است که خاک در آن سرمه جبریل امین است و هر شاه و ملک در حرمش گوشه نشین است؟" ندا داد منادی: "که این بارگه خسرو دین است و این مرقد مولای زمان است و زمین است، و این خاک، مطهر ز تن پاک امیر مومنین است"...

دلم باز پی نغمه سرایی، و این بار به سر شور و نوایی، که اجابت بشود ذکر و دعایی و شوم کرب و بلایی که صدا گفت: "که این کشته، همان زاده ی فتاح حنین است، و این شمس چراغ مغربین است و ضیاء مشرقین است و این جاده که بین الحرمین است، همان منزل عشاق اباالفضل و حسین است"...

باز کبوتر شدم و پر زدم از صحن و سرایش و رسیدم به حریمی که در آن مرقد آقای کریمی، که ندا گفت: "که این خانه همان باب نزول برکات است و همین جاست که آغازگر جاده بزم عتبات است و گدای در این خانه در اوج درجات است و این صحن همان ساحل کشتی نجات است، و اینجاست همان دایره معرفت بخشش و احسان که رسد سایه او بر سر انسان، که نه، حتی نفس آهوی وحشی رمیده، از این جلوه عیسایی ارباب دمیده و این گنبد زردی که شده جلوه گر صبح سپیده بود مطلع نورانی هر شعر و قصیده..."

دلم خسته از این غربت و گمنامی و دنبال سلامی که رسد از طرف یار همان دلبر و دلدار همان مونس و غمخوار که دلم در طلب دیدن رویش و دعا در وسط مسجد نورانی کویش شده پرپر، که بگویم دل من خسته از غربت مادر، و تو ای منتقم حادثه در، نفسی پیش دلم باش دو خط روضه بخوانیم و بنالیم از این درد و از این غم واز این سیل دمادم و بگیریم همان شور محرم...